- نویسنده : ناهید هدایتی
- 18 مارس 2021
- کد خبر 6627
- بدون نظر
- ایمیل
- پرینت
سایز متن /
به گزارش کافه خبر قزوین،روزنامه «جوان» نوشت: در کنار همه زائرانی که به عشق شهدا پا در گلزار شهدا نهادند با کمی دقت میتوان جوانان و نوجوانانی را مشاهده کرد که در کنار سنگ مزار شهدا دست به قلم و رنگ در حال مرمت نوشتههای سنگ مزار شهدا هستند. با یکی از دوستان همراه شدیم تا پای درددلها و صحبتهای این خادمان شهدا بنشینیم.
امیرحسین ۱۲ ساله: شهید حججی و ایستادگی
نوجوانی را میبینم که قلم به دست دارد و در حال بازنویسی نام شهید روی سنگ مزارش است. از چند و چون کارش میپرسم و میگوید: من امیرحسین هستم و ۱۲ سال دارم. برای غبارروبی مزار شهیدان آمدم. میخواهم به اندازه همین کاری که برایشان انجام میدهم در کنارشان باشم تا تنها نمانند. شهدا زندهاند و جاودانه. آمدهام تا در ایام نزدیک به نوروز عیدی خودم را از آنها بگیرم و از خدا میخواهم عمری باشد تا بتوانم سال دیگر هم خدمت کنم.
امیرحسین ادامه میدهد: با هر قلمی که بر سنگ مزار شهدا میزنم، از آنها میخواهم تا من را از بدیها دور کنند، از دروغ و تهمت و غیبت. امیدوارم همیشه در این مسیر بمانم. ما مرهون و مدیون شهداییم. شهدایی که جانشان را به خاطر امنیت ما دادند و امروز وظیفه ماست که ادامهدهنده راهشان باشیم.
میپرسم کدام شهید الگوی توست؟ میگوید: شهید حججی با اینکه به اسارت داعشیها افتاد، هرگز اسیر خواستههایشان نشد و استقامت کرد. او در خط اسلام و امام زمانش ماند. امید که ما هم اینگونه باشیم.
مرتضی ۱۵ ساله: رضایت شهدا
مرتضی ۱۵ ساله هم برای غبارروبی مزار شهدا آمده اما معتقد است ابتدا باید غبار از دلهای خودمان بزداییم. رنگ و گلاب به دست دارد و شروع میکند به شستوشوی مزار شهدا. از آشناییاش با سیره شهدا میپرسم. در پاسخ میگوید: خیلی دوست داشتم ما هم شهیدی از اقوام یا نزدیکان داشتیم و من امروز از شهید خانهمان بگویم. اما این سعادت نصیب اهل خانه ما نشد. اما من امروز آمدهام تا شاید بتوانم با همین سرکشی به مزار شهدا یادشان را برای همیشه در دلم زنده نگه دارم. آمدهام تا شهدا دست ما را هم بگیرند. میخواستم وقتی مادر شهید بالای سر مزار شهیدش میآید، با دیدن مزار نونوار شده خوشحال شود و همان لبخند رضایت برای عاقبت بخیری من و دوستانم کفایت میکند.
امامزادگان عشق
کمی آن طرفتر جوان ۲۶-۲۵ سالهای را میبینم که گویی سرگروه خادمان شهداست. سر حرف را با او باز میکنم و در خصوص فعالیتشان میگوید: چند سالی است که ما هر پنجشنبه با بچهها و رفقا دور هم جمع میشویم و با هزینههای شخصی، وسایل مورد نیاز را تهیه میکنیم. البته برای ترمیم مزار شهدا که نه، بیشتر برای تغییر حال و هوای دل خودمان به اینجا میآییم. ما از یکی از محلههای نازیآباد هستیم. کمترین کاری است که میتوانیم برای شهدا انجام بدهیم.
او در ادامه میگوید: وقتی به مزار شهدای گمنام خیره میشوم مات این همه شهرتی میمانم که در همین گمنامی به دست آوردهاند. شهرت اینها در گمنامی است. شاید شرایط اقتصادی و مشکلات امروز دامنگیر جوانان ما شده باشد اما باید مراقب بود تا همین شرایط و دشواریهای زندگی و تعلقات دنیایی ما را به خود مشغول نکند و از یاد شهدا غافل نشویم.
از او میخواهم از جمله «حضور برای ظهور» که پشت لباسش نوشته است، برایم بگوید: این ابتکار خودم بود. به نظر من همین حضور ما میتواند دنیا و آخرت ما را تغییر دهد. در ادامه میتواند زمینهساز ظهور شود. خود من با خواندن کتاب ابراهیم هادی در این مسیر قرار گرفتم و متوجه راه و رسم شهدا شدم. ۱۶ سال داشتم. در سفری که به راهیان نور داشتم این کتاب را تهیه کردم و خواندم و به سیره و سبک زندگی شهدا علاقهمند شدم. غیر از شهید هادی، ارادت ویژهای هم به شهید مصطفی صدرزاده از شهدای مدافع حرم دارم.