- نویسنده : ناهید هدایتی
- 18 دسامبر 2020
- کد خبر 5032
- بدون نظر
- ایمیل
- پرینت
سایز متن /
به گزارش کافه خبر قزوین،جای خالی سلوچ رمانی رئالیستی از محمود دولت آبادی است که بلافاصله پس از آزادی از زندان ساواک و طی ۷۰ روز نوشته است.
دولت آبادی داستان آن را به هنگامی که دوره سه ساله حبس خود را میگذراند در ذهنش پرورانده بود. در این کتاب با زندگی مردم یک روستا آشنا میشوید و توصیفات کتاب آنقدر قوی و پررنگ است که انگار شما هم دارید با آنها زندگی میکنید.
داستانی از روزمرگیهای مردم که با قلم توانا با چنان جذابیتی نوشته شده که خواننده را با خودش همراه میکند.
داستان کتاب رمان جای خالی سلوچ همان طور که از اسمش پیداست از رفتن سلوچ (اسم مرد) شروع میشود.
سلوچ که کسب و کار حسابی ندارد، زن و بچه خود را رها میکند و به دنبال کار روانه شهر میشود. او بدون هیچ خبری محل زندگی خود را ترک میکند. در کتاب، دولت آبادی آن چنان زیبا احساسات و مشکلات زندگی مِرگان، زن سلوچ را به تصویر میکشد که همتا ندارد.
او از روح سرکش پسران سلوچ صحبت میکند و دردهای هاجر، دختر نوجوان سلوچ را در ازدواج با مردی که سالها از او بزرگتر است روایت میکند.
این رمان به جای خالی سلوچ اشاره میکند، اما سلوچ حضور مستقیمی در داستان ندارد. ولی به تدریج با خواندن کتاب شخصیت او در پس ماجراها و ارتباط شخصیتها با یکدیگر آشکار میشود.
درباره کتاب
این رمان واقعا عالی و تاثیر گذار است. دولت آبادی در این کتاب چهره زشت فقر را به نمایش میگذارد و اراده راسخ مِرگان را به نمایش گذاشته است.
به نظر من این رمان را میشود خیلی خوب درک کرد و فهمید چرا که نویسنده خودش فضای داستان را به خوبی میشناسد و از آن آگاه هست. در رمان قسمتهایی دردناک و تلخ هم وجود دارد که بسیار آدم را به فکر فرو میبرد؛ و همین باعث میشه که این کتاب تا این حد فوق العاده باشد. اصولا کتابی که آدم را به فکر فرو نبرد ارزش این را ندارد که چندین بار خوانده شود. به شما پیشنهاد میکنم که حتما رمان جای خالی سلوچ را چندین بار بخوانید.
این کتاب در حقیقت سعی میکند تقدیرِ زندگیِ زنانی همچون مرگان را نشان دهد که در جای جایِ ایران حضور دارند و پابهپای مردان کارهای دشوار و سخت انجام میدهند و در سختکوشی هیچ کم از مردان ندارند؛ زنانی که در تمامِ عمر حتی یک روز هم رنگِ خوشی را نمیبینند، امّا خم به ابرو نمیآورند و با وجودِ همهٔ اتفاقاتی که ممکن است دهها مرد را از پا بیندازد، میجنگند.
قسمتهایی از متن کتاب جای خالی سلوچ
زخمی اگر بر قلب بنشیند، تو نه میتوانی زخم را از قلبت وابکنی و نه میتوانی قلبت را دور بیندازی. زخم تکهای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور میاندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند.
دنیا را بگذار آب ببرد. وقتی تو در توفان گرفتار میآیی، چه خیال که تو دکمهی یقه ات را بسته باشی یا که نبسته باشی. چه خیالی که خاک در چشمانت خانه کند یا نکند. چه خیالی؟! تو در توفان گرفتار آمده ای، میخواهی که گلویت خشک نشود؟!
خوش خلقی او را باید از چاپلوسی جدا میکردند. روی گشادهی مرگان در کار، نه برای خوشایند صاحب کار، بلکه برای به زانو درآوردن کار بود. مرگان این را یاد گرفته بود که اگر دلمرده و افسرده به کار نزدیک بشود، به زانو در خواهد آمد و کار بر او سوار خواهد گشت. پس با روی گشاده و دل باز به کار میپیچید. طبعا کار چنین است که میخواهد تو را زمین بزند، از پا درآورد. این تو هستی که نباید پا بخوری، نباید از پا دربیایی و مرگان نمیخواست خود را ذلیل، ذلیل کار ببیند. مرگان کار را درو میکرد.
گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق میجوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی. عشق، گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دستهای به گل آلوده یتو که دیواری را سفید میکنند. عشق، خود مرگان است؛ پیدا و ناپیداست، عشق. گاه تو را به شوق میجنباند؛ و گاه به درد در چاهیت فرو میکشد.
این کتاب برای چه کسانی خواندنی تر است؟
اگر به خواندن کتابهایی با حالوهوای زندگی روستایی علاقهمند هستید، پیشنهاد میکنیم جای خالی سلوچ را در لیست کتابهایی که انتظار میکشند تا به سراغشان بروید و آنها را بخوانید و لذت ببرید، قرار دهید.